دریچه | ||
.....و من در زمان گم شده ام... اشک هایی هر شب تن تبدار احساس را
تا باز بمانی... که پاک شود هوای گر گرفته ی ثانیه ها که هر بار تمام مرز های زمان پاره شود و من بمانم و یک بی نهایت... که تنها نباشم
و نامت را که نمیدانم چیست و هر بار هدفون از حرارت تنی که باردار احساس است
من آرزوی فریاد زدن نامت در کوچه ها را [ دوشنبه 89/12/9 ] [ 10:37 عصر ] [ صحرا ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |