سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دریچه
لینک دوستان

زنگ ورزش بود
همیشه منتظرزنگ ورزش بودیم
برای ورووجک بازی
به من میگفتند دانشمند کوچولو
این لقب را معلم علوم روی من گذاشته بود
روزها را زندگی میکردیم
شب هاراوقف رویاکرده بودیم...
نمازرا کنار گل رز باغچه میخواندم
به جماعت!
مهمان که میرفت پشتش آب میریختم
یعنی که
به سلامت
زنگ ورزش بود
من را ازمدرسه بردند..وتو تادفترمدیر التماس میکردی که نرو
خنده ام گرفت از کارت..
 اشک هایت را هنوزیادم هست
 گفتم نخند   گریه هم نکن مچاله میشودصورتت
زشت میشوی
آنروزهم صورتت مچاله شده بود
اما زیباترین رویای کودکانه من ماندی
...
7سال بعد اول مهر مرادیدی
لبخند زدی
دستم راگرفتی کنارم نشستی
واین بار من گریستم
اما نه بخاطر تو

کسی که مرا به دنیای شاعری برد
زشتی لذت پرستی راهم نشانم داد
تسلیم شدن را
باز مجبوربودم هرروزوهرروز ببینم...آه
!
درحیاط مدرسه راه میرفتیم
دست هایم را توی جیب هایم میکردم
به زمین زل میزدم
کوله پشتی ام پراز سوال بود
مثل حل کردن یک پازل که ایمان نداری به کامل شدنش
محبت هایی که یکی یکی بافساد روبرو شدند
جراُت نداشتم به کسی نزدیک شوم که توزردی اش  باز دوباره
تمام ایمانم را بگیرد وجایش یک زخم بکارد
و تودرباره اینکه چطور دوست پسرت را پلیس ها بردند
وچطور نوبت نفر بعد شده درقلبت باآب وتاب تعریف میکردی..
یادت می آید همیشه شاکی بودم که چرا خوراکی مرا میخوری
وآن روز داشتی مخم را میخوردی

من از آن باغچه بریدم
وبه خانه ای رفتم که نوساز تر بود ودرآن یک اتاق داشتم
مهمان که می آمد خودم را به خواب میزدم!
زنگ ورزش گوشه حیات کتاب انسان وایمان میخواندم البته قبل ازاینکه بچه هاخیسم کنند!
بعدش نشستم روبه باغچه پشت به مدرسه!
گوربابای آن مدرسه که حالیم کرد با دیگران فرق داشتم
که یک مجنون به خربزه ها پیوند نمیخورد!

من تورا ترک کردم
واین بار هیچ دندان دردی درکار نبود که بخاطرش بازیمان خراب شود
دلم درد میکرد
وتوباز گریستی...

 


[ چهارشنبه 91/4/21 ] [ 9:35 عصر ] [ صحرا ]
درباره وبلاگ

و هدفونی که ذوب میشود ازحرارت تنی که بار دار احساس است... شعر ها ونوشته ها مال خودمه! انتقاداتتون رو قورت ندین،بگیــــــــــــن! کــــپی هم حلاله عین شیر مادر!
برچسب‌ها وب

اکیپ دوست داران سید علی ضیاء