دریچه | ||
من ماندم و جانش که به یاد داشت رسم شنیدن را اما مست! من ماندم و جام مهری ازو که شکست!
من از شمس بیزارم که رفت و ندانست و نبویید شعر های مولانا را که رفت و ماند آن گنجینه ها برای چند ناشنوا!
پ ن:حرف ها در گلو پوسیده ماندند برای مولانایی که هرگز ننوشت که فریاد زد در جست و جوی آشنا اما چه بیصدا! [ پنج شنبه 90/4/23 ] [ 1:18 عصر ] [ صحرا ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |