دریچه | ||
شعر های من دیگر هیچ شاعرانه نیست حتی برای دراز کردن پا هم بهانه نیست ذهن و ادعا رفتن لحظه ها [ سه شنبه 89/6/30 ] [ 8:49 عصر ] [ صحرا ]
دلتنگ میشوم این بار... واپسین لحظه های مانده به دیدار آرام در گذر ای همیشه پاک ،ای همیشه سبز در هرم داغ تابستان دلگرم میشوم...... با یاد پلی از خیال سرد و نمناک هستی ام تا بیکرانه ات [ چهارشنبه 89/6/24 ] [ 11:15 صبح ] [ صحرا ]
اشک می چکد بر دستانم در سوگ لحظه ها در به جا ماندن کابوس ها در غم لحظه هایی که بد معامله شدند،... و در این معامله عمر رفت و حسرت ماند [ یکشنبه 89/6/7 ] [ 12:26 عصر ] [ صحرا ]
پدرم آدم ! به پدر پیامبرم افتخار میکنم ،که اولین مصیبت کشیده ی زمینی... [ چهارشنبه 89/6/3 ] [ 6:32 عصر ] [ صحرا ]
میوه تازه و پر طراوت بر شاخه درخت جوانی برق میزند ،دور از هیاهوی شهر ، در باغ سبز ،در همسایگی دانه های درخشان شبنم . چشم به هم میزند دستی شتابزده او را میچیند. به خودش میآید دیگر از نسیم خبری نیست نه از بهار... فشرده در جعبه های یک اندازه در جوار اشیاءسرد و سخت و بی روح ...چاک چاک میکند پوست لطیفش را زدگی و زدگی .،در گرمای تهوع آورو پر از دود تابستان فساد در عمقش نفوذ میکند .به یاد بیرحمی های دستان انسان می افتد وقتی که در کنار خیابان زیر پای عابری له میشود. میاندیشم میوه ی از باغ چیده ایم به هر موجی گرفتار ،امروز این زده فردا آن زده ، دیروز سنت زده امروز غرب زده خدا میداند در آینده شاید شرق زده، سر و صورتمان از این همه دستمالی زخمی میشود ،مثل میوه ی زدگی دار... [ چهارشنبه 89/5/27 ] [ 11:53 صبح ] [ صحرا ]
بچه که بودیم آینده را در بزرگ شدن میدانستیم و حال خوشی را در بچه شدن ... فکر میکردیم آینده ها چه میشود و حال می اندیشیم پس خودمان چه میشویم!!؟ برای آغوش باز ،برای آرزو های صادقانه مان ،دلمان تنگ میشود برای باز کردن ماشین کوکی جدید که سرسختی یک مرد بزرگ در آنموج میزد و دیگر نمیزند... [ یکشنبه 89/5/24 ] [ 10:21 صبح ] [ صحرا ]
جان را چه خوشی باشد، بی صحبت جانانه دعوت میکنم به گپ و گفتی با خدا رمضان مبارک !! گفتم :خسته ام ! گفت: از رحمت خدا نا امید نشوید (زمر-53)) گفتم: انگار مرا فراموش کردی ! گفت: من را یاد کنید تا شما را یاد کنم(بقره 152) گفتم :تا کی باید صبر کرد؟ گفت: تو چه میدانی شاید موعدش نزدیک است(احزاب53) گفتم: خیلی خونسردی تو خدایی و صبور و من بنده ات هستم و ظرف صبرم کوچک است ...یک اشارتی کنی تمومه ! گفت: شاید چیزی که تو دوست داری به صلاحت نباشد( بقره 216) گفتم من بنده ی ضعیف تو هستم اصلا چطور دلت می آید گفت خدا نسبت به همه ی مردم- نسبت به همه- مهربان است (بقره -143 ) گفتم : دلم گرفته !گفت :(مردم به چه دل خوش کردند؟) باید به رحمت و فضل خداشاد باشند (یونس 58) گفتم : اصلا بی خیال ! توکت علی الله ... گفت :خدا توکل کنندگان را دوست دارد(آل عمران 159) گفتم خیلی چاکریم ! گفت :بعضی مردم خدا را فقط به زبان عبادت میکنند...(حج 11) گفتم... گفت....
[ جمعه 89/5/22 ] [ 11:2 صبح ] [ صحرا ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |