• وبلاگ : دريچه
  • يادداشت : شهاب!!
  • نظرات : 1 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    من اما صحرا مرحم هاي به جاي مانده روي پوستم را مي کنم مبيني جويبار سرخي را که با جاري بودنش مي گويد هنوز زنده ام؟!

    مرحم به کار ما نمي آيد! دستهاشان،دنياشان براي درمان زخمها کافي نيستند چرا که از خودشان زخوم خورده ايم...

    "تو آرامم ميکني" اضطرابت،ترست،تشويشت،جوش و خروشت آرامم مي کند...

    هر که نداند تو مي داني من زهرا نيستم ديگر آسمانها به بودم افتخار نميکنند...ديگر زينت بخش هيچکدامشان نيستم...

    همه شان از منه عصيانگر و سرکش بيزارند...دلشان انسان نمي خواهد...فرشته مي خواهد...

    بدان منم کاريزي در کويرم به انتظار لاي روبي...دستي که بشويد زنگار قلبم را...

    پاسخ

    از اينكه چيزي را در زندگيت از دست دادي غمگين نباش..بلكه از اينكه اتفاق افتاده شادمان باش!