ماهیِ قرمز سرسنگ من آوردی که چه؟
تکیه براین پیکرِپوشالی ام کردی که چه؟
توکه میدانی مترسک ها پر از ترس غمند
موقع یغمای حسم باز میلرزی که چه؟
من پرستوی اساطیری نمیخواهم به زاغی راضیم
پست و بالا میروند و درد میماند که چه؟
ازهمان روزی که گندم خوردم و شاعر شدم
بیت بیت شالی ام خیس است میدانی که چه...
سیب دندان خورده را زیر کلاهم جا بده
تاختن بر این سیاهی لشکرم را سخت میدانی که چه؟
خواب دیدم یوسفم تعبیر را دانست که..
داستان سردر شهر وکلاغ و قلب..میدانی که چه...
ماجرای من از اول هم به راه خود نبود
قلب را خوردند وسروامانده من ماندم که چه؟!
آخر قصه کلاغ تو به خانه میرسد؟
لا نه بر فرق مترسک؟؟ من نمیدانم که چه؟!