از این کتاب های بی روح نصیحت گر خسته ام ...
و از این راه های نا فرجام
از تکاپوی بی سرانجام ...
از این ادکلن های الکلی
از همین پوسترهای بی روح این مترسک محبوب
از این سطل آشغال که یادم میاورد چه چیز را بعداز خودم به ،یادگار میگذارم!!
واز این دستان بی روح که در دست من است !!
ز این چراغ های رنگارنگ که نور ماه را از من دریغ میکنند
از این لودر که صدای معصومانه بچه کلاغ را زیر میگیرد
از این کاج ها که به اصطلاح(مدلسازی ) شده اند
بیزارم ..
دلم روح پریشان یک سپیدار را میخواهد...
زیر دستتان مهربان و پرورنده ی ماه
من از کدام سمت حیات می آیم؟؟
