دریچه | ||
[ چهارشنبه 89/5/20 ] [ 2:33 عصر ] [ صحرا ]
مغزم تهی است ،تاریک...پیامبری غار نشین ،پوسیده ، تنها . حتی دوستش ندارم اشتباه گرفتمش تهمت زده ام به او . منطق را دیدم در دنیا دوستی ،در برتری جویی ،در زرنگی در حسادت در غرامت حتی... خدایا دیدی چگونه به پیامبرت بهتان میچسبانم .سر زمین وجودم تاریک است ،درختانش پژمرده ، قلبی که به آن ایمان ندارم و وادی عقلی که بی پیامبرش وامانده خیس تاریک.... [ شنبه 89/5/16 ] [ 4:48 عصر ] [ صحرا ]
نیمکتی از جنس آهن ژ چشم های خیس نیمکت رد پای رفتنت را میکند دنبال میرود تا دنیای خیال می رود تا روزی کز درختان برگ ها برگ هایی با همان گرمای زیبا گز دلت نشات گرفته............... هم زمان با تک تک آن وازه هایت رقص رقصان بر سر ما عشق باریدند رنگ خون ،رنگ عشق ،رنگ شفق
رد پای رفتن تو روی برف در زمستان جاری است
[ پنج شنبه 89/5/14 ] [ 11:25 صبح ] [ صحرا ]
ای فریاد از سینه برون ا که دل من سخت گرفته است و روانم سخت آشفته که درد فراموشی گر گرفته است و از ااین فراموشی تا بدان فراموشی یک دنیا فاصبله است عشقی که در کفن پیچیده بودم گویا که مرده است
وزش باد در گورستان عمر اونگ قلب را به گردش در آورده است و نوای ساعت گوش زمان را کر کرده است و مرگ بود و نبودش را به انتقاد گرفته است و صور ساله و سالهاست که خفته است هوا هم گر گرفته دلم گرفته است [ یکشنبه 89/5/10 ] [ 12:9 عصر ] [ صحرا ]
چشمان حقیقت آهسته مرا خرد میکند شوق رفتن هر لحظه را ترد میکند در این دنیا نمیمانم حتی از غم نمیخوانم من تو را میجویم که به بویت مستم تا ابد تو را میپرستم میپرستم...! که از این دنیا بریده دستم بریده دستم ...
[ پنج شنبه 89/5/7 ] [ 7:5 عصر ] [ صحرا ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |